(مانیفست قهرمان خواهی)مبحث قهرمان خواهی اجتماعی با نظر به دیدگاه های متعارض و عدم گشایش عرصه ای مناسب جهت مباحث تئوریک به آشفته بازاری بی سامان می ماند که قصد جدل و اندیشه ورزی در آن احساسی مهوع را بر می انگیزد و از سویی لزوم تفحص در علومی چند جهت پاسخگویی به جنبه های مختلف این مفهوم وحشتی دو چندان را سبب شده که گویی مانع پرداخت اصولی و صواب به زوایای پنهان این قلمرو بوده است. در پاره ای از مواقع اقتضای شرایط ، وجوب اظهار نظرهایی در این باب را طلبیده که غالبا عدم وجود پشتوانه اندیشه ای تنها تظاهر موضع گیری های سیاسی و اظهارات سطحی در این مقوله را سبب گردیده است . مجادلات در جنگ زبانی شبه سیاسی به بهانه این واژه آن چنان که انتظار می رفت توانش ِ واضح سازی ابهامات را نداشته و البته این سکوت و سطحی نگری به حدی دوام یافته که رصد تعمد در آن بیراه نیست . تقلای بی ثمر در عاریه گیری لغات ثقیل علوم اجتماعی و سیاسی جهت توضیح مسائل حول این مفهوم نه تنها گره گشا نبوده بلکه عرصه تضارب آرا حول قهرمان را به جبهه گیری تلقی های شخصی از تعابیر علوم سیاسی و اجتماعی بدل نموده و این نیز جز تظاهر « مشکلات زبانی ما » در حوزه اندیشه نمی باشد. فارغ از سو غرض ها ، با احتساب نا آگاهی ها و سو تفاهم های زبانی ، شاید بتوان منشا اصلی مبهم ماندن مسئله قهرمانی و قهرمان خواهی و سر در گمی افکار عمومی در ارزش گذاری این گرایش را تا حدودی مشخص کرد . از این منظر در مطلع مقال بر شمردن کلمات تحمیلی به تقارب با واژه قهرمان روشن گر ابهاماتی است . رجوع به «لغت نامه دهخدا» از واژه «قهرمان» لغات وکیل و امین را معادل بدست می دهد و همچنین در «فرهنگ فارسی معین» در قلمرو «قهرمان کردن» واژگان نگهبان کردن و محافظ کردن مورد ملاحظه قرار می گیرند.هر چند به قول نیچه : « به جای کیفیت های برابر باید بگوییم کیفیت های مشابه » و هیچ گاه کلمه ای مطلقا معادل و دارای بار معنایی یکسان با کلمه دیگری نیست اما طبع کلام حاضر به قصد ذکر تحمیلات و سو تعبیراتی که بنا به موقعیت های گوناگون در ترادف با لفظ قهرمان قرار گرفته اند و تخمین فاصله نسبت ِ منظور با واقع ، ارجاعات به لغت نامه را ناگزیر می کند. واژه هایی همچون اسطوره ، منجی و برترین طبق تابعی بر حسب تغییر موقعیتی مباحث ، هم معنا و هم ارز قهرمان قرار گرفته شده اند که این سهل انگاری و جزم اندیشی ها باعث شده «قهرمان» تا قلمرو ارزش گذاری های کاذب و موسمی کشانیده شود. نقصان شمول قواعد کلامی سبب شده در بسیاری مواقع به اقتضای پیش آمد جدلی ، کلماتی با معنای دور به صرف مختصر تقارب تباری ، در یک ردیف و مفهوم طبقه بندی و آسیب ها و مزایای شان به اشتراک نهاده شود. :تداول تعبیر قهرمان در ورزش و سرایت آن به ساحت کلامی جامعه سبب تحمیل تلقی زورمندی و برتر بودن (Omnipotent) به عنوان قهرمان بوده و پیش فرض کاذبی از تلاش قهرمان به هدف دستیابی به رتبه ای شخصی را تصویر می کند. (عرصه لجام گسیخته انتخابات واژگان معادل ، جواز هم معنایی و هم ارزی مطلق Champion ، Victor ، Hero ، Knight و Athlete را صادر نموده که از این خاستگاه نیز سو تعبیراتی نمایان شده و آسیب زایی می کنند .)Champion معادل لغت قهرمان آشنا سازی شده که از حیث تاریخی در اروپای قرون وسطی به نمایندگان دو قوم در حال جنگ که ابتدای نبرد با هم گلاویز می شدند اطلاق می شد . از واژه Champion معنای دفاع و پشتیبانی کردن نیز استخراج می شود ولی به دلیل کارکردی که مدتی طویل از زمان اخیر به عنوان برترین ورزشکار داشته ، دیگر معانی در سایه تلقی غالب قرار گرفته و داوری هایی بنا بر این پیش کشیده شده اند.قهرمان مساوی با «منجی» نیز نیست . منجی موظف به نجات بوده تا به این لفظ خوانده شود اما در مقابل قهرمان تنها قصد آغاز دارد . فتح منجی منحصرا قائم به فعلیت اوست و لا غیر. منجی در حرکت به سوی مقصود پشتوانه مردمی نمی طلبد چرا که خود قدیر بوده ولی قهرمان تنها مقدر(!) است.قهرمان با اسطوره نیز معادل نمی شود . اسطوره واجد ویژگی هایی است که با هیچ مسامحه نمی توان قهرمان را مشمول آن ها دانست . قبیله به عنوان خاستگاه اسطوره تعاریفی دارد که پوپر در«جامعه باز و دشمنان آن» حول آن سخن گفته است : «قبیله نمونهای از جامعه بسته است و رابطه ارگانیک و بیولوژیک میان اعضای جامعه برقرار میکند. قبیله قابل تقسیم به فرد و یا طبقه نیست و یک کل تجزیه ناپذیر را تشکیل میدهد که در آن دیدگاه فردی معنا ندارد و همه یکسان میاندیشند.[ حتی به استناد روایاتی دوران قاعدگی زنان قبیله نیز هم زمانی داشت] در قبیله سکون و ثبات فضیلت بوده و هرگونه قصد دگرگونی سرکشی به شمار میرود . انسان در قبیله مقهور نیروی سرنوشت است و به جای خرد و عقلانیت ، اسطوره و جادو را اساس تفکر خود قرار میدهد.» اساسا آن گونه که در مورد منجی نیز صادق است ، انتظار از اسطوره تناظری با قهرمانیت ندارد ، همان طور که قبیله قابلیت تشابه با جوامع امروزی را از خود بروز نمی دهد و تنها می توان گفت دو ساختار از دوره های مختلف جوامع انسانی مورد بحث و نظر قرار گرفته شده اند. جامعه انسانی در گذر زمان از شکلی ابتدایی - با نیاز ها و باورهای مختص به آن مقطع - دچار تحول همه جانبه تا رسیدن به ساختاری نو ، با ویژگی و نیازهای متفاوت شده که لاجرم ارزشهای جدیدی را طلب می کند و از پی آن ، ارزش های نو منشا پدیده های نو می شوند . اسطوره تجلی ایده آل های مطلق انسان بدوی است و مکان و زمان آن خارج از محدوده قابل دسترس بشر قرار می گیرد ، آن گونه که فروید گفته : «رویای قوم است ». در مقابل قهرمان ، انسانی امروزی است که صرفا خواست تحرک را نماینده می شود و در همین انحصار هم ارضا کننده است.ادعای آمادگی خطر کردن قهرمان و پرداخت هزینه در وجه مصائب پیشاروی ولو تا سر حد جان (بنا بر موقعیتی خاص) نیز نسبتی با آسیب ناپذیری و نا میرایی اسطوره ندارد . آفت همپا پنداری قهرمان و اسطوره ضمن آن که موجد فرصت سوزی ها و آسیب های جدی بوده ، می تواند حامل منطقی رسوا شونده و روشنگر بر عدم بینش موثق به ساختارهای جامعه باشد. با نظر و تامل در لغت ستاره و کارکردی که در نمایش حائز آن بوده شاید بتوان نزدیکترین لغت در انتقال مفهوم را با واژه قهرمان ِ منظور یافت. ستارهBrilliant person) ) کسی است که در نمایش ، هنرش را - در پای بندی به قواعد بازی- بهتر از دیگران ارائه می کند تا جایی که دیگران را تحت تاثیر حضور و شیوه بازی خود قرار می دهد .روشن است که در قیاس قهرمان و ستاره ، مردم در مرتبه دیگر نقش آفرینان و همسرایان قرار می گیرند . واقع این است که قهرمان هم در عرصه اجتماعی نمودی فراتر از دیگران در ارائه مسئولیت های شهروندی دارد و نگاه دیگر شهروندان را به خود جلب می کند. پر واضح آن که مسئولیت های شهروندی دایره ای وسیع دارند و بر شمردن یک به یک دشوار بوده اما طی مواقعی ویژه رفتارهایی خاص در ظرف شرایط ، روشن و مشمول حمایت اتفاق آرای اجتماع سلیم می باشند.در جوامع امروزی که اندیشه به واسطه تبادلات زبانی بسیط مجال بالندگی مداوم می جوید ، رفع محدودیت ها در عرضه آزاد مباحث کلامی نیز در مجموعه رسالت های روزمره شهروندی می گنجد و موانع ، لاجرم مخالفت های جمعی را متوجه خود می کنند. بررسی منشا تولد و محتوای ارزشهای موجود هم بر لزوم نفی تحمل سکوت شهادت می دهد . "کورنلیوس کاستوریادیس یونان شناس گفته است : «عقل و اجتماع سیاسی در یونان باستان همزاد یکدیگرند و نمی توانند همزاد یکدیگر نباشند . زیرا برای تبدیل Polis به اجتماع سیاسی ، دموس (مردم) ، لوگوس (فکر و زبان) را به عنوان گفتاری می آفریند که در معرض کنترل و نقد عموم و ازجمله خویشتن است.» به قول کانت «گفته می شود که یک قدرت برتر می تواند آزادی گفتار و نوشتار را از ما بگیرد، اما مطلقا نمی تواند آزادی فکر کردن را از ما سلب کند. با این حال ، می توان پرسید که گستره و صحت فکر ما تا چه اندازه است اگر ما نتوانیم به نوعی در اجتماع با دیگران فکر کنیم ، اگر ما نتوانیم فکرها مان را به آنان منتقل کنیم و آنان نیز فکرها شان را به ما منتقل کنند؟ بنابراین می توان گفت همین قدرت بیرونی که از افراد آزادی انتقال فکرهاشان در حوزه عمومی را می گیرد، آزادی فکر کردن را هم از آنان سلب می کند. ممنوع کردن این حوزه عمومی تبادل فکرها بازدارنده پیشرفت مردم و مانع حتی ابتدایی ترین حقوق طبیعی آنان است.»دموکراسی به عنوان اصل حاکم بر اجتماع سیاسی یونان باستان نیز که تصمیم گیری را به مجادلات و گفتگو ها در آگورآ (میدان شهر) موکول می کرد، در صدد ساماندهی فضایی بود که در قلمرو آن طرح آزادانه عقاید میسر باشد."نتیجه آن که «اندیشه» به واسطه وابستگی انفکاک ناپذیرش با «کلام» -" آن چنان که حتی یونانیان باستان واژه واحدی را برای نامیدن هر دو مفهوم برگزیده بودند "- ماهیتا خفقان را بر نمی تابد و وظیفه شهروند اندیشمند او را مجاب به جستجوی مداوم دریچه مبارزه با سلطه می کند . در شرایطی که فقدان نهادهای مدنی زمینه ایفای مسئولیت های شهروندی تا دست یازی به مطلوبات را فراهم ننموده ، ناچار کنش خواست حقوق مدنی خود بستری می جوید و در جهت پس گیری اختیارات غصب شده بر می آید . نفس اَشکال روش های آلترناتیو ، ترتیبات نا همسان با شرح فعل نهادهای مدنی را می طلبند اما از هر جانب ،عینیت کنش گری و نمود مسئولیت پذیری هستند. در این مقام قهرمانیت در هیبت راه کاری اصیل موجود بوده و همواره در افق اندیشه جمعی متصور می باشد. برانگیزش تقابل و تضاد در صور متفاوت - متناسب با انحصار به فردیت شرایط - با این خواهش بنا به سابقه زیستش طی روزگاران ، قریب به انتظار بوده و گذار از تنگناهای تجربی و استدلالی تاریخ و حیات همچنانش علی رغم همه مبارزه جویی ها نیز خود می تواند دستاویزی در اثبات اصالت قهرمان خواهی و مصدقش باشد . اما ، مدعیان منافی خواست قهرمان غالبا از دو دیدگاه کلی این بینش را به چالش کشیده و آسیب های آن را نقل می کنند :دیدگاهی اصالت مذموم بودن این میل را به نا بالغ ماندن جامعه مرتبط می کند و ترویج تن آسایی و عافیت طلبی میان مردمی که جهت گریز از مسئولیت ها به قهرمان متوسل شده اند را پیامد پذیرش این خواست می داند.نگاه دیگری قهرمان را مقدمه ظهور توتالیتاریسم می بیند و بنا بر این رای به مردود کردن قهرمان پروری و تخطئه قهرمان می دهد.و البته گروهی نیز به بهانه نایاب بودن قهرمان مناسب طبع شان آسیب های مذکور را محتمل می دانند ولی اساس قهرمان خواهی را باور دارند.به هر روی این وسواس و بیم ها موانع ظهور قهرمانند و در این کارکرد متفق و همراه گشته اند.خواست قهرمان ناشی از نیاز جنبش جمعیتی مقابل با شرایط موجود و متمایل به گذار از موقعیت حاکم است که برانگیخته شدن ارزشهای جمعی متاثر از پایمال شدن حقوقشان ، جستجوی آغاز کننده ای در مسیر حرکت را می طلبد. قهرمان الزاما حایزِ ویژگی های نانوشته ای بوده که وابستگی به مطالبات طیف قهرمان پذیر دارد . بدیهی است که تنها استثنا بودن ، ویژگی قهرمان نیست . قهرمان تبلور ناخود آگاهِ اشتراکِ منافع ِ پراکنده جمعیتی می باشد که معذوراتی باز دارنده ابراز تمایلات آنها و سبب عدم آگاهی از مطالبات جدی یکدیگر به صورت علنی بوده و سامانِ گسست های رابطه ای حول قهرمان می تواند هویتِ طبقاتی شان را احیا کند . با این اوصاف ، قهرمان خود را به جامعه تحمیل نمی کند بلکه این مردمند که همراهش می شوند و دعوت به همراهیش می کنند . سازش ناپذیری و پیمان استوار با ملت پشتیبان همواره از خصایل قهرمان است.(جدا از کسانی که بنا به عدم برخورداری از بینشی صحیح نسبت به محدودیت ها و آسیب های آن ، جرات تایید روش های فراتر از چارچوب های موجود را بروز نمی دهند و موازی با آنها ، دیگرانی را باید در نظر داشت که عضو طبقه فرو دستان(!) هستند و در صدد تغییر طبقه خویش ، به ایجاد «طبقه در خود» و حفظ وضع موجود تا فراهم شدن زمینه ارتقا طبقاتی شان مبادرت می ورزند و بنا بر این در برابر هرگونه تقاضای تغییر مقاومت و مخالفت می کنند.) به طور کلی قطعیت بلا فصل بصیرت موید حقانیت ِ تلاش برای باز پس گیری حقوق حقه می باشد اما نوع مبارزه و ابزارش محل مناقشه قرار دارند.میزان تضییع حقوق و شدت تحمیل انقیاد ، نسبتی مستقیم با تندی و حرارت مبارزه دارد . مبارزه هر چه بارز تر باشد به سبب کم رنگ کردن برخی تقسیم بندی ها و مرز مطالباتِ متنوع ِ حاشیه ای ، تجمیع و تشریک منافع ِ جمعیتی عظیم تر را موجب خواهد شد که موفقیت را محتمل تر می سازد . علاوه بر این دامنه گسترده مبارزه می تواند باعث شمول بخشی از مردم (Populace) شود که نا متشکل و سر در گم در جامعه موجودند و توانایی بالقوه تخریب های بیش از پیش را در صورت سو استفاده و جهت دهی دارند . شکل دهی این توده ، نه تنها از حرکت تحول خواهی تا حدود بسیاری آسیب زدایی می کند بلکه گامی بلند به سوی سلامت جامعه محسوب می شود.اصالتا خواست آزادی و مبارزه در راستای آن است که متاثر از ویژگی های خاص موقعیتی به صورت قهرمان خواهی متجلی می شود . نهضت مبارزه ، ماهیتا رویکردی مسئولیت پذیرانه بوده و احاله(!!؟) وظیفه از سوی دیگر مبارزان در سپارش نقشی به قهرمان ، همساز و متناسب با « خصلت کمیتی فردیت » و « التزام مختصات مسئولیت » می باشد که قهرا به عنوان صفت منتسب به شخص واحد تعریف می گردد . مردم در مسیر تعقیب مطالبات شان ، اراده خود را معطوف به ظاهر کردن قهرمان در نقطه کانونی می نمایند و از انعکاس و کارکرد های نمادینش ، پایه های حاکمیت قدرت جبار را لرزانده و در جهت نیل به اهدافشان بهره برداری می کنند . از این منظر قهرمان ضمن آن که تسهیل کننده روند آگاهی طبقاتی محکومان فرودست می باشد ، «مطلَع ِ» برون ریزی و تظاهرات تمایلات حق طلبانه نیز قلمداد می شود.هر چند نقش نخبگان در پیشبرد جامعه و ایجاد اصلاحاتی که از بالا بر جامعه اعمال شد تا از حالت بدوی فاصله بگیرد ، روشن بوده و البته بدیهی است که قوانین زائیده صرف هیجانات روزمره توده ای نبود اما این مهم نیز قابل کتمان نمی باشد که تاکید فراوان به «توسعه از بالا» با نادیده انگاشتن اقتضائات موقعیت ، می تواند موجد توتالیتاریسم و استبداد گردد. بدین اسلوب ، پا فشاری بی حد بر شعارهایی مانند «دولت مقتدر» در امتداد تقویت بینش توسعه از بالا را باید در مقام ابزار توجیه نزدیکی به قدرتِ طیفی از روشنفکری در نظر داشت که بنا به تمایلاتِ حکومت گرانه ،عَلَم آن را بر دوش گرفته اند . تقدس بخشی به این الگو در راستای منافع گروهی ، تا اندازه ای پیش رفته که تلقی و انتصاب لقب «علت العلل توسعه» به نخبگان(؟!) حاضر به مثابه گزاره ای بدیهی ، پیش فرض و مقدمه مباحث راهبردی روشنفکر تمامیت خواه قرار گرفته شده است.آسیب واضح پا فشردن بی حصر بر تئوری الگوی توسعه ازبالا از جانب دیگر، «القای منش ِ کنش پذیری» و «تلقین ِ عدم اعتقاد به توانش های ِ قیام های جمعیتی در کلیت جامعه سوا از قدرت» و سبب «سلب نمودن اعتماد به نفس جمعی» و «تقلیل عزت نفس عمومی» می باشد .عوامل مذکور علاوه بر تغییر در تعیین میزان تاثیر گذاری توان عمومی بر مناسبات چینش قدرت ، تهدیدات واضح بهداشت عرصه حیات عمومی از جمیع جهات ، بستر ساز استبداد و زاینده چالش های اساسی سد راه توسعه قلمداد می شوند.( لازم به توضیح بسیط نمی باشد که کارکرد برخی واژگان در ملک نا به سامان نسبتی با تعاریف آن ها در جامعه توسعه یافته نمی یابد) جامعه توسعه نیافته و استبداد زده خود دلیل شاخصی بر بی مسئولیتی و بلا کارکرد شدن روشنفکری قلمداد می شود چرا که «امیل زولا» شکل دهنده مفهوم مدرن روشنفکر (Intellectual) ، به صرف تلاش جهت مهار سلطه مفتخر به این صفت شد. بیم آن می رود از آن روی که چون تقابل شاخص زولا در برابر سلطه بخشی به عنوان توده تحریک شده بی شکل جامعه (Populace) بود ، سو تفاهمی Populace را تعمیم به مردم (People) داده و تقابل روشنفکر با همه مردم به عنوان شرح وظایف روشنفکر استنباط و اکتساب هویت روشنفکری در موضع سلبی ( از مردم نبودن) پدیدار شده باشد(!)(منبع تفاوت People با Populace تقسیم بندی ژاک کلمنسو از رهبران ژاکوبن ها در بحران دریفوس است.) در میان خیل تجویز کنندگان نسخ آزادی خواهانه ،از طرفی روشنفکرانی تئوری پرداز در صدد ایجاد زمینه برقراری عدالت ،کنش شهروندان جوامع دموکراتیک را از ملتی انتظار می کشند که حقوق بدوی خود را از حاکمیتی مستبد می طلبد و یا در این سو طیفی از روشنفکران داعیه دار واقع بینی مصرند قهرمان را مقدمه ظهور مستبد بخوانند. این سوی بام با واقع بینی ای مواجه هستیم که غایت بدبینی (Pessimism) است و در آن سمت بام تفکری توهمی و انتزاعی را شاهدیم که شاید به رمانتیسیسم طعنه می زند. اصرار در کار شکنی و تقابل روشنفکری با خواست مردم (قهرمان خواهی)که بنا بر خواص و زمینه های تاریخیش همواره نهادینه شده و اجرا پذیر ترین گزینه پیش رو بوده ، با نظر به تقلای ِ تحمیلِ ظهور این خواهش بر بستر شرایط موجود ، ابهام و معمای بزرگی است که انتظار شنیدن پاسخ اقناع کننده این پرسش بدون بهره گیری از تکنیکِ بازی های کلامی و قلبِ مفاهیم ، مداومت داشته و دارد.روشنفکر چنان که در برقراری اقتداری که جامعه را به طبقه حاکمان و طبقه محکومین تقسیم می نماید تمکین کند ، از هویت خود تهی گشته است . تکرار برهان قهرمان به مثابه کاریزما(Charisma) در مذمت قهرمان از سوی روشنفکر وابسته به دستگاه قدرت (Intelligentsia) استدلالی پارادوکسیکال و در ضمن ناشی از بینش مبتنی بر پیش فرض های مغرضانه نسبت به اساس قهرمان خیزی است و تنها از فرافکنی افکاری بیمار بر می آید که منافع گذرا شان در گرو ثبات وضعیت حاکم باشد."کاریزما(Charisma) واژه ای که تباری لاتین دارد و از طریق ترکیب ساختگی « رهبر کاریزماتیک » (Charismatic Leadership) توسط ماکس وبر در مباحث تئوریک مطرح شده ؛ بر شخصی دلالت می کند که بنا بر داعیه دارا بودن نیروهای ماورا طبیعی ، توان راهبری و مسخ دیگران در پیروی از خود را بروز می دهد." کاریزما که با تکیه بر رجحان ها و اختلافات ماهویش در توانش ها با دیگران تعریف می شود ، در مرتبه قیاس با قهرمان که احساسات هم ذات پندارانه مبنای تحرک و هادی اتحاد جمعی می باشد ، هیچ مانستگی و قرابتی نمی یابد. کاریزما و توتالیتر و یا واژگانی از این دست فارغ از کار ویژه و آسیب شناسی آن ها ، در تئوری هایی که مقوله «قدرت» مبنای دسته بندی و ارزش گذاری باشد ظهور دارند و حاکی از ساختار هایی هستند که بر بستر مناسبات تقسیم قدرت شکل می گیرند . قهرمان پاره ای از تعاریف رایج تقسیم بندی های حوزه «قدرت مداری» نیست و اگر چه شاید با «مسامحه بسیار» بتوان آن را بحثی در مقوله «خدمت» یافت ولی اصلا و اساسا قهرمان منبعث از رویکرد «مسئولیت مداری» و حق طلبی می باشد. قهرمان ویژگی برهه ای از زمان است که در آن موقعیت تعریف واضح و متمرکزی از قدرت اکتسابی وجود ندارد که سواستفاده از آن حادث شود . خطر مصادره مردم به عنوان پیرو ، مقطعی متاخر از ظهور قهرمان رخ نمود خواهد داشت و مدعیان صلاح به جای تضعیف قهرمان باید نگاه خود را به آن دوره جهت آسیب زدایی معطوف بدارند و ظهور قهرمان را نشان اعلام آماده باش جهت مسئولیت پذیری متناسب با شرایط پس از قهرمانی تلقی کنند . رسالتی که هدفش ممانعت در برقراری سلطه مجدد در بنای ساختار مطلوب می باشد و اهمال در آن نا بخشودنی خواهد بود.بدیهی است ترس از سنگینی وظیفه محوله و اشتیاق به عافیت طلبی ، دلایلی بر ضدیت با اساس قهرمانی نیستند .(!؟؟) علی رغم عدم سنخیت ماهوی قهرمان و کاریزما ، مدیریت جمعی و همچنین شرح وظایف مشخص در بازه زمانی معین در مقابل مطالبات پیچیده و گنگ ، تضمین هایی محکم بر پیشگیری از ظهور کاریزما و توتالیتر در پروژه قهرمانی هستند.اطلاق صفت قهرمان کش توامان با قهرمان پرور بودن یک جامعه با تمرکز بر اصول مذکور توجیه پذیر می شود . قهرمان موظف و محکوم به ایفای نقش شهروندی خود می باشد و هر گاه از انجام وظایف شهروندیش عدول کند و یا در صدد سازمان وارگی و شکل دهی جمعیت پشتیبان طبق مطلوب خود برآید و شائبه انحراف را پیش آورد ، به صورت خودکار از قهرمانیت سلب می شود و همچنان که رویکرد مردمی به او ناشی از اختیار مردم و بدون فراخوان بوده رویگردانی نیز خود به خود رخ می دهد . مرور سرنوشت محتوم خیانت نیز می تواند سد قوی در برابر کج روی ها باشد.جمله ای که گالیله در «توجیه عدم کفایتِ» خود ، به زبان آورد و دهان به دهان گشت و سبب منفی بافی حول ارزش گذاری قهرمان بوده را باید با واقع بینی و موشکافانه باز بینی و تفسیر کرد . رکود و جمود در جامعه و خلا اعلان خواهش های حقوق مسلم انسانی ، در جنب تقویت اقتدار حاکم ِ « نا گزیر ظالم » ، لاجرم انسانهای تحت ستم و بدبختی را ترسیم می کند که رخ نمایی و توسل به راهکارهایی چون قهرمان خواهی مطلَع خیزش آن ها و «شرمگینی» از نگون بختی و انقیاد ، محرک طی این سلوک است . و بسا فراتر از آن ، چنان که مارکس می نویسد « شرمندگی خود یک انقلاب است.»گزاره «جامعه منتظر قهرمان جامعه بدبختی است» را باید با اضافه کردن عبارت «بیچاره جامعه ای که قهرمان ندارد» اصلاح کرد زیرا کثرت قهرمان را می توان ویژگی اصیل و بارز جوامع مدنی و دموکراتیک دانست...بقای جور حاکم ، پیش آورنده و سبب تحمیل مضاعف بلایای مهلک بر گرده جامعه و سوزاننده ظرفیت های بهبود بوده و پر واضح آن که هر اقدامی ناسخ نگرورزی مصالحه جویانه با انقیاد و مقابل با عقاید دگم ِ جاری ، نمایان گر سطحی از بازیابی خود آگاهی جمعیتی خواهد بود که لزوم آزادی از سلطه تحجر را درک نموده و راه کار های خشن ِ جنباننده ساختارهای آفت زده - بالاخص از جانب دیگران - را بر نمی تابد ، ضمن آن که اعلان توانش برعهده گیری سرنوشت خویش نیز می باشد .جز این ، پذیرش مواضع دیگران ولو خشن ولی مهیا کننده بستر نو سازی بر مبنای اصول انسانی ، در مرتبه رویکردی شجاعانه و مصلحانه تلقی گردیده و طلب می شود. داریوش سعدین - جملات محصور به "......" عاریه از دیگرانند.