مجال مقال
پاورقی هایی از داریوش سعدین
لطفا نظم کلاس را به هم نزنید!
این جمله را بی شک همه ما از معلمان دوران دبستان شنیده ایم. من معلم شما نیستم و ادعایی هم ندارم اما عادلانه اگر قضاوت کنیم رعایت نظم کلاس ضرورتی است فارغ از عافیت طلبی های یک معلم و به الزامات برقراری یک کلاس درس برگشت داده می شود.
- اگر سر کلاس قرار شده کسی شلوغ نکند و مثلا بچه ها توپ بازی نکنند معنیش این نیست که اساسا حق بازی کردن ندارند بلکه انتظار می رود که شرایط را درک کرده و منتظر بمانند تا کلاس تمام شود.
همانطور که کلاس ریاضی اساسا مکان مناسبی برای بازی کردن نیست می شود گفت جنبش سبز هم نه ابزار برقراری دموکراسی را دارد و نه اساسا مقطع مناسبی برای طرح این خواسته می باشد. جنبش یک جبهه مبارزه است که احتیاج به اتحاد ، یکرنگی و یک صدایی دارد و هر چند گروهی از افراد جامعه را شامل شده اما گرد هم آمدنشان به هدف مشترکی چون پایین کشیدن دیکتاتور و نفی استبداد بوده و حقوق یا خواسته های بر حق این اعضا مسئولیتی متوجه جنبش و مقررات و انضباط لازمه اش نمی کند. بر آوردن دیگر خواسته های انسانی خود نیاز به تلاشی مضاعف در مقطعی پس از سقوط دیکتاتور دارد.
قرار نیست که شاگردان بر سر یک کلاس رفته و همه چیز را همانجا و در لحظه بیاموزند. بسیار مشقت ها در پیش است!
- (البته موسوی و کروبی را معلم به معنی بیشتر دان نمی دانم اما به هر حال در مثال جای مناقشه نیست!!!) فرض کنید که معلم ما خود مفاهیم فیزیک اتمی را نمی داند و ما هم همه می خواهیم در آینده فیزیکدان شویم حالا به صرف اینکه علم معلم تمام نیست بعضی شاگردها بگویند این معلم نادان است و دلیلش را جهل معلم از فیزیک اتمی بدانند ! درست است که معلم موجودی همه دان نیست اما با همین دانش ناقص لا اقل توان تدریس کتاب های ابتدایی را که دارد و قرار هم نیست که ما آینده خود را منحصر به علم این معلم کنیم. به این بهانه که نباید کلاس درس را به تعطیلی کشاند. دبستانی ها نیز اگر از ابتدا قواعد فیزیک را از معلم جویا شوند و خود را فارغ از مشق نوشتن بدانند نه تنها فیزیکدان نمی شوند بلکه شاید دیپلم هم نگیرند!
- جنجالی بر سر سکولاریسم راه انداخته اند که انگار اگر حکومت سکولار شود همه مسائل حل می شود. اگر همین شاگردان شلوغ کلاس کمی تحمل و تامل داشته باشند خواهند فهمید که جنبشی که آرمانش نفی استبداد در راستای برقراری مفاد منشور جهانی حقوق بشر است لاجرم در قالب اجرای منشور حقوق بشر سکولاریسم را هم محقق می کند. یعنی اینکه اگر دانش آموزان مشق هایشان را مرتب بنویسند و حروف الفبا را یاد بگیرند حتما خواهند توانست روزنامه بخوانند!
البته جنبش سبز یک کلاس درس نیست که تمام شرایط و روابط یک کلاس درس بر فعل و انفعالاتش کاملا منطبق باشد اما آن شاگردان شلوغ کلاس درس انگار همین سبز های پر سر و صدایی هستند که بدون توجه به الزامات انسجام تشکیلاتی ، جنبش سبز را بسوی انحلال پیش می برند!
حد اقل حالا که می توان با یک اردوی تفریحی در یک پارک شهری همدلی ها را بیشتر کرد بیایید یک کنش کم هزینه و فراگیر را طراحی کرده تا با شرکت همه در آن و مراودات حضوری با یکدیگر شناخت بیشتری نسبت به تمایلات و اشتراکات اعضای جنبش بدست بیاوریم. لازم نیست که حتما به این فکر کنیم که آیا این آکسیون مستقیما به حاکمان فشار می آورد یا نه . همین قدر که موفق شویم یک آکسیون عمومی را محقق کرده و اتحاد و همدلی ها را جلوه گر نماییم خود بیشترین ضربه را بر حاکمانی وارد می کند که مترصد ایجاد تفرقه در میان ما نشسته و به آن دلخوش کرده اند.
والبته در پایان سخنی از «نیچه»:
«مرد جنگی در تعطیلی جنگ به درگیری با خود گرفتار می شود»
در جستجوی پاسخ منطقی ، چند پرسش صریح از دوستان خودنویس
من به نوبه خود با یادآوری الزامات انسجام تشکیلاتی با عاریه گرفتن از تعبیرات مارکس لزوم برقراری «طبقه برای خود» در مقابل « طبقه در خود» را یادآور شدم. و از سویی به استناد تعاریف هانتینگتون توضیح دادم که اساسا در جنبش قدرت ماهیتی ندارد که برخی در پی توزیع آن بر آمده اند.
جای دیگر نیز خدمت دوستی عرض کردم که دموکراتیزه کردن تمام عرصه ها غیر عقلایی و نا ممکن است و البته می توان گفت در موقعیت اکنون نقض غرض نیز هست. به این معنی که دلسوزان جنبش با نادیده گرفتن خصوصیات یک جبهه مبارزات طبقاتی هر چند که فکر می کنند که در خدمت به جنبش کاری کرده اند اما در واقع در مسیر مضمحل کردن جنبش و ایجاد تفرقه و پراکندگی قدم بر می دارند و تداوم وجود جنبش را با مخاطره مواجه می نمایند.
در مقالی گفتم که هر چیز جای خود دارد . اگر می بینید که تکصدایی در رژیم آزار دهنده است بدان دلیل بوده که آنان ادبیات جنگ را به حیطه حاکمیت آورده اند و در سوی دیگر بام کسانی می افتند که ادبیات ایده آل حاکمیتی نیکو را سعی دارند به عرصه مبارزه تحمیل کنند!
هر دوی این مواضع اشتباه است و آسیب و بلا از این تزویج ها متولد می شود.
جامعه ایرانی لازم است از این دگم اندیشی ها فارغ شود. قرار نیست که هر کلیدی همه قفل ها را باز کند.
آغاز هر مبارزه ای مبتنی بر قضاوت است. خوب و بد بودن باید مشخص باشد. مرز میان عقاید مفید و مضر را باید شناسایی کرد. هر کس که به مبارزه برخواسته بر مسند قضاوت نشسته و موضع خود را مشخص کرده است.
ممکن است که این ادبیات برای دوستان یادآور خطابه های حاکمیت باشد و البته اگر ابتدا در برابر پذیرش آن مقاومت کنند ناشی از خاطره دهشتناکی است که حاکمیت به همین وسیله به ایشان تحمیل کرده است.
اما به پسند ما ارتباطی ندارد و این ادبیات مبارزه و جبر منطق است. حاکمیت در اشتباه بوده که سلاح جبهه را به عرصه عمومی تعامل با شهروندان آورده و از این بابت جنبش نیز باید در قالب راهکاری روشن اعلام کند که این حربه تنها محدود به مقطع ساقط کردن دیکتاتور کارکرد دارد. تداوم بکاربردن این ادبیات پس از آن مقطع مشخص این حق را به دوستان می دهد که به مخالفت برخیزند.
شاید بتوان گفت که اساسا جنبش سبز پس از ساقط کردن دیکتاتور و برگزاری انتخاباتی آزاد دیگر طبقه منسجمی را در برابر خود نخواهد دید که لازم باشد انضباط مبارزه را رعایت کرد!(گفتم شاید!!!)
نمی خواهم که بحث چرایی اصالت تکصدایی در مبارزه و ارتباطش با دگم بودن دموکراسی را باز کنم و این بحث به اضافه واشکافی الزامات و خصوصیات جبهه تقابل طبقاتی موکول است به زمان مناسب تری! البته حتما دوستانی ویژه کار بهتر از من می توانند به این بحث بپردازند.
اما مسایل میان من دوستان:
- گاهی مدعیان سکولار فریاد وا سکولارا(!!!) سر داده اند اما پاسخ دادم که اگر آرمان جنبش برقراری منشور جهانی حقوق بشر باشد سکولاریته کردن حاکمیت آینده نیز حتمی است . بهانه کردن سکولاریته برای هیاهو از سر چیست؟
- میر حسین موسوی رهبر جنبش نیست و خود نیز ادعایی ندارد . اینکه سابقه نخست وزیری و نامزدی برای ریاست جمهوری را دستاویز اثبات قدرت طلبی ایشان قرار دهیم منطقی نیست.
البته گویا استدلال جدیدی هم آمده که چون رژیم او را رهبر خوانده پس او رهبر است. نه دوستان! این که رژیم از پی دفاع رهبر سازی کند بدیهی است چون اینطور سطح تقابل را به میان اشخاص و نه طبقات تقلیل داده و آسوده تر دفع خطر می کند. پس سوال اساسی این است که چه منطقی مبنای رهبر خواندن موسوی شده است؟ آیا صرفا محبوبیت ایشان بواسطه آرایی که در نقش کاندیداتوری جلب کرد؟ اما حتما می پذیرد نقش کاندیداتوری مغایر با نقشی است که اکنون ایشان بر عهده دارند.
- این تفتیش موسوی چه حاصلی دارد؟ آیا اولویت جنبش اعمال نظارت استصوابی بر همراهان جنبش می باشد؟ جایی برای دوستی نوشتم :
« البته باز هم با چشم پوشی اگر ردای رهبری را نیز بر تن موسوی کنید باید گفت که شما اشتباها مسئولیت رهبری یک حکومت را با رهبری یک جبهه اشتباه گرفته اید!
بیشتر به نظر می رسد رفع نواقص عدم امکان پرسش از رهبری در قانون اساسی ج.ا را در موقعیت نا متناسبی جستجو می کنید!
تطبیق آن رهبری با این رهبری تحمیل تشابه لغت بوده و به قول معروف می تواند غلط مصطلح نام بگیرد. یک مشکل زبانی!»
بله آنطور که به نظر می رسد موسوی الزامی به پاسخ گویی به هر سوالی را ندارد ، مثل هر شخص دیگری!
- آیا دوستان به انسجام تشکیلاتی و هویت طبقاتی معتقدند یا نه؟
- فکر نمی کنید عجولانه خواسته های کثیری به جنبش تحمیل می کنید که برآوردنشان با واقعیت تناسبی ندارد؟
چرا خواسته ها را نمی توان مقطعی پیگیری کرد و سنگر به سنگر پیش رفت ؟
درست است که ما خود را در جبهه خوب می دانیم اما این بدان معنا نیست که همه همراهان پاکیزه و بی غل و غش باشند. هر کسی با انگیزه ای در پی ساقط کردن دیکتاتور است و دیکتاتور چون نقض حقوق مدنی کرده بد است پس همگی حد اقل بر احیای حقوق مدنی متفقند. این مهم است!
شاید یکی پس از اینها در پی شاهزاده رضا برود و دیگری یک آیت الله علم کند! اینکه حق با کیست مربوط به دوره ای پس از سقوط دیکتاتور و برقراری انتخابات آزاد است.
- و اگر با تسامح به بازیگوشی شما نیز تن در دهیم آنگاه سوال اینست که چگونه باید مرز میان دوست و دشمن را تشخیص داد؟
اینک پرداختن به این نقاط اختلاف عقلایی نیست و صرفا تفرقه افکن بوده و همراهان جنبش را از متن فارغ و به حاشیه پر مجادله مشغول می کند.
من در انتظار منطق نشسته ام!
پیش از اینها یکی از دوستان سر شناس و پیگیر این مباحث در ایمیلی صریحا نوشته : «من در پی اتحاد نیستم و این قضایا برایم مهم نیست و عرصه جنبش عرصه یارکشی است و من هم در پی سهم خواهی»!!! و به نظر من لا اقل می توان گفت هر کدام از دوستان که همواره کارکرد ویژه ای برای اصطلاح سبزاللهی می جوید بصورت خودبخود در موضعی اینچنین نشسته است.
موضع شما چیست؟
دافعه جنبش سبز ( چه کسانی از دایره جنبش سبز بیرونند)
18 تیرماه در آرامش و سکوت گذشت. سالگرد حوادث 18 تیرماه 78 که می توانست محرک یک کنش اعتراضی کارامد باشد چگونه با این بی تفاوتی و انفعال مواجه شد؟
چندی است که دوست نما هایی خارج نشین به انگیزه سهم خواهی و یار کشی ، از سر نادانی و یا مغرضانه مباحثی را مطرح می کنند که بر آیند امروزی آن ایجاد شکاف و پراکندگی در جنبش سبز بوده و البته کسانی نیز متاثر از آنها با دستاویز کردن ایده آل های ذهنی خود بر گستره این شکاف ها دامن می زنند.
تکرار مکررات است اما باید در نظر داشت که هویت جنبش وابسته به اتحاد مردم است و اگر به هر دلیل و با هر وسیله جنبش از انسجام دور شود دیگر حتی مباحث سهم خواهانه موج سواران نیز زمینه ای برای ابراز ندارند!
جنبش یک جبهه است با رزمندگانی که هر کدام گذشته ای منحصر بفرد و نظرات متفاوت با دیگری می تواند داشته باشد اما مثل هر جبهه دیگر همگی برای یک هدف مشترک که همان تقابل با دیکتاتور است گرد آمده اند.
عاقلانه نیست که در حین مبارزه با برجسته کردن تفاوت ها رزمندگان را دسته دسته کرد و همدلی ها را از میان برد. سنجش ارزش اشخاص نه تنها با اصول اخلاقی منافات دارد بلکه در این مقطع آسیب زا می باشد.
آنچه که گسترش ارتباطات و آگاهی عمومی خوانده شده و بر آن تاکید می شود در راستای هدفی است که در مسیرش مبادلات اندیشه ای و تجمیع منافع صورت می گیرد تا همگان با شناسایی مشترکات و پافشاری بر آن در قالب تشکلی منسجم گرد هم بمانند.
گرد هم بمانند تا کنش های خود را مقتدرانه ابراز کرده و لرزه بر اندام دیکتاتور بیاندازند.
شگفت آور است که در قالب جنبش سبز هر کس بی توجه به انضباط مبارزه در آرزوی ایده آل های خود به منولوگ می پردازد و نه تنها لزومی برای ارجاع به منطق نمی بیند بلکه هر انتقاد منطقی را هم نادیده می گیرد. گویی این فرصت طلایی برای باز پس گیری حقوق معوق بدل به عرصه خودنمایی ها شده است.
اینکه گفته شده هر شهروند یک رهبر به اشتباه تفسیر شده و هر کس خود را مدعی پیشروی و دیگران را موظف به پیروی می داند. جنبش اینگونه به سرانجام مقصود راهبر نخواهد شد.
دیده شده که اخیرا موج سوارانی به بهانه های واهی این گروه و آن قماش را خائن به مردم می خوانند و شایستگی ها را برای همراهی جنبش تحت نظارت استصوابی گرفته اند!
اینان اگر هم در موضع دفعی خود موفق به جلب نظر دیگران شوند آنچنان مباحث را منحرف می کنند که دیگر نه اثری از جنبش خواهد ماند و نه آثاری از خواست های مدنی مردم .
اگر آکسیون هایی از جنس برنامه خیابانی 22 خرداد را جنبش رسما تعطیل کرد منظور این نبود که به انفعال و سکون پناه ببریم .
مجال بحث در این مختصر نیست اما مگر نمایش اعتراضی منحصر به راهپیمایی می باشد؟
شاید اینکه اینگونه به سکون و انفعال رسیده ایم حاصل عملکرد تفرقه افکنانه برخی دوستان بوده که حتی امکان توافق بر سر یک آکسیون جدید را تاکنون از جنبش گرفته و به حاشیه رانده است.
زنگ خطر به صدا در آمده و زمان آن رسیده که با مرور گذشته عرصه نفاق افکنی ها در جبهه جنبش را معدوم کنیم پیش از آنکه اساس جنبش در معرض نابودی قرار گیرد.
اینک یک پلان کلی در باره جنبش ارائه شده و گمان نمی رود که هیچ منطق واقع بینانه ای تقابلی با آن داشته باشد.
«جنبش در راستای احقاق حقوق مدنی با سلاح بی خشونت جنگیده و اعتقاد راسخ به منشور جهانی حقوق بشر دارد.هر حقی که در منشور حقوق بشر برای ما متصور بوده اما پایمال شده می تواند یک هدف برای جنبش باشد.»
این عبارت آنچنان منطقی بوده که هر عقل سلیمی را مجاب به پذیرش آن می کند. طرح منفرد مباحثی مثل دین و زنان و امثالهم چون شرایطشان در منشور حقوق بشر توضیح داده شده حاشیه ای بوده و تفسیر به رای های اشخاص و گروهها فراتر از آنچه در منشور حقوق بشر آمده جز فارغ شدن از اصول مبارزه و انحراف از مسیر حق طلبی نتیجه ای در بر نخواهد داشت و تحقیقا کسانی که برجسته کردن این مباحث را در پیش گرفته اند دانسته یا ندانسته خود را در هیات دشمنی با انسجام جنبش معرفی می کنند.
« مسیر احقاق این حقوق نیز از یک انتخابات آزاد می گذرد و تغییرات آنی غیر منطقی بوده و همچنین بستری بر واقعیت ندارد.»
بازگشت به قانون اساسی همین رژیم تنها یک گذرگاه مسالمت آمیز برای فراهم کردن امکان یک انتخابات آزاد و گذر از موانع احقاق حقوق شهروندان است.
نادیده انگاشته می شود اما بدیهی است که محقق شدن بازگشت به قانون اساسی و اصولش هم اشخاص حاکم فعلی را بواسطه عدم صلاحیت سلب مسئولیت می کند و البته امکان مجازات عاملین و آمرین جنایات علیه ملت را همراه خود دارد.
توهم انقلاب و دامن زدن به تصورش تنها جنبش را پراکنده و در کنشگری عقیم می کند .
بیاد آورید که در شرایط بی ثبات پس از یک انقلاب محال نه تنها عموم ملت در معرض خطر امنیت و معیشت قرار خواهند گرفت بلکه فرصت طلبان نیز مجال نمود و آسیب به منافع ملت را بدست خواهند آورد.
آزموده را آزمودن خطاست!
از سوی دیگر با عاریه گرفتن مفاهیم علوم سیاسی نیز سهم خواهی و یارکشی در جنبش غیر عقلایی می باشد.
اگر اشخاص سهمی به استناد ارزش های دموکراتیک برای خود می طلبند از یک سو باید گفت جنبش سبز یک جبهه مبارزاتی است نه یک رژیم حکومتی ایده آل که بخواهد زندگانی اعضا را مدیریت کند.
از سوی دیگر دموکراسی به تعبیری توزیع قدرت گفته می شود در صورتی که اینک قدرت در جنبش هویتی ملموس نداشته که قادر به توزیع آن باشیم.
مثال اینکه مانع اصلی سد راه برقراری دموکراسی در بعضی جوامع همین بی هویتی قدرت دانسته می شود.(1)
همچنین افراختن پرچم های رنگارنگ منبعث از پراکندگی قدرت در میان اعضا با فرض اینکه اساسا قدرتی وجود دارد با منطق مبارزه و تقابل یک طبقه (محکومین) با طبقه دیگر ( حاکمان) سنخیت ندارد و هویت طبقاتی ما منوط به احیای اتحاد و اتکا به یک منشور واحد است.
آنچه از آن به «ایجاد طبقه برای خود» در برابر «طبقه در خود» یاد می شود یک تئوری انتزاعی نیست.
بدون هویت طبقاتی و انسجام و اتحاد ، جنبش سبز نمی تواند در چانه زنی ها ی میان خود و رژیم حاکم امکان ابراز وجود بیابد. (2)
اینک تک صدایی حاوی آنچه گفته شد و یکرنگی پرچم ارتش سبز نه تنها مذموم و نا پسند نیست بلکه نیاز حیاتی مقطع کنونی مبارزه و ارزشی پیش نیاز موفقیت است. پس از پیروزی بر رژیم استبداد آنگاه در پی نهادینه کردن ظرفیت ها و سازمان های رنگارنگ خواهیم رفت.
فارغ از این مباحث با وجود خاموشی شعله های جنبش اکنون زمان آن رسیده که در پی طراحی و گزینش آکسیونی «فراگیر» ، «کم هزینه» ولو «کم اثر» برآمده و با تبلیغ لزوم وفاداری به انضباط مبارزاتی در این عرصه برقراری مجدد اتحاد و همدلی را جستجو کرد.
مثال یک رزمایش!
تعبیر مسئولیت پذیری در جنبش سبز اینک تعهد به رنگ سبز و مصالح آن ، درک مختصات مبارزه ، احترام به الزامات تشکیلاتی و بزرگداشت خون سرخ شهیدانمان است.


داریوش سعدین
هجدهم تیرماه هشتاد و نه

توضیح (1) : بر مبنای اندیشه های سامویل هانتینگتون
توضیح (2) : با برداشتی از تعابیر کارل مارکس

تولبار جنبش سبز