پس از دو روز از اتفاقات عاشورا مجموعه مشاهدات عینی خود را که شاید حاوی ناگفته هایی باشد تقدیم می دارم.
من همراه سه دوست از حدود ساعت 10 به سمت چهار راه ولی عصر حرکت کردیم.
طی این مسیر دیدن ضرب و شتم جوانانی که از بخت بد میان جمعیت چند نفری لباس نظامی پوشان گرفتار آمده بودند اشک را به چشمانم می آورد.
پس از کش و قوس ها و تعقیب و گریز ها ناگهان خود را در نزدیکی میدان ولی عصر یافتیم.
مردم شعارهای همیشگی خود را می دادند و البته سینه زنی نیز میکردند و شعار عزا عزاست را فریاد می زنند.تنها شعار "رفراندم ،رفراندم " بود که تازگی داشت و البته پس از چندی دیگر تکرارش را نشنیدم.
در حوالی میدان ولی عصر و دقیقا مقابل سفارت عراق درگیری شدیدی میان صف اول تظاهر کنندگان با انبوهی از نیروهای لباس نظامی پوش رخ داد.
درگیری که شامل سنگپرانی طرفین بود گاها با شلیک گازهای اشک آور موقتا قطع می شد اما شعار ها و البته ترغیب عمدتا زنان سبب می شد که مردم دوباره با روحیه مضاعف مقامت را از سر بگیرند.
جمعیت انبوه پشت صف اول تظاهر کنندگان ضمن شعار دادن ها تکه سنگها را به صف اول می رساندند. صادقانه اینکه باز هم زنان در این زمینه هوشمند و فعالتر بودند.
صحنه ای که یکی از زنان میانسال سنگ در دستان جوانانی می گذاشت که تنها نظاره گر و مبهوت مانده بودند جدا بر من تاثیر گذار بود.
درگیری مدتی طول کشید و شعار ها مردم را خسته کرده بود که بازهم ابتکاری باعث شد که گروهی از مردم با ضربه زدن به تیر برقها و سطل زباله ها و هر چیزی که از آن صدایی در می آمد هیجانی دوباره را به مردم برگرداندند و رعب و وحشت نیروها از این صدای کر کننده که بسیار شبیه صدان سنج و طبل عزاداری می نمود باعث شد مردم تا چند متری میدان پیشروی کنند.
ناگهان به صورت سریع نیروها میدان را تخلیه کردند و به سمت کریمخان دویدند. البته در این فرار مردم موفق شدند کلاه و باتوم و سپرهایی را از آنان بگیرند.
فریاد بلند شد که میدان ولی عصر آزادد شد.
این پیروزی به دل مردم نشست و جمعیت میدان ولی عصر را الله اکبر گویان تصرف کردند.
شعارها از سر گرفته شد و جمعیتی که در خیابان ولی عصر بودند در حال ورود به میدان بودند. یک نفر کیوسک پلیس را سعی می کرد تخریب کند. یکی هم پرچم یا حسین بدست گرفت و روی سقف کیوسک آن را تکان می داد. مردم یا حسین گویان او را حمایت کردند.
موتور سیکلتی که از فرار نیروها بجا مانده بود در کنار کیوسک به آتش کشیده شد.
عده ای در درگیری با یکی از مزدوران که به زنان فحاشی می کرد و با چماق به جان مردم افتاده بود به شدت او را زدند.
در این میان من به عقب برگشتم تا شرایط را ببینم . به سمت کریمخان پر از نیرو بود و از سمت پایین گروه زیادی موتور سوار را دیدم.
فریاد زدم موتوریها آمدند. به گونه ای صف ارایی کرده بودند که معلوم بود آماده حمله کردن می شوند.
غالب مردم میدان را خالی کردند .
من به سمت شمال ولی عصر متمایل شدم.
دنبال دوستانم می گشتم.
ناگهان متوجه حرکت سریع وانت نیروی انتظامی شدم که با سرعت از جنوب میدان در جهت خلاف بی مهابا به سمت مردم می راند .
ناگهان خانمی را بر سر راهش دیدم.
با شتاب به روی بلندی جدول مرکز میدان پریدم و آن خانم را هم کشیدم.
وانت که جلویش گارد توری داشت و شیشه هایش هم با تور پوشیده شده بودند با ترمزی ناگهانی در میان مردم ایستاد .
دنده عقب گرفت
ناگهان وانت دیگری با همان شکل با سرعت بسیار از پایین آمد و وحشیانه به چند نفری زد که در حال دویدن بودند.
من فریاد زدم
یک جوان به زیر چرخهای وانت رفته بود.
آن خانم را محکم گرفتم که نتواند برگردد و این صحنه فجیع را ببیند.
وانت با دنده عقب از روی آن جوان رد شد.
فریاد زدم و التماس کردم که نکن .
دوباره به سرعت دنده عوض کرد و این بار دنده جلواز رویش رد شد جوان جان میداد.
باز هم وانت دنده عقب گرفت با با تکانی شدید چرخهایش از روی جوان رد شد.
این جوان شهید شد.
این اتفاق در چند متری من اتفاق افتاد و شکه شدم. آمدم آن خانم را به سمت پیاده رو ببرم.
شیون می کردم و ناخودآگاه گریه می کردم.
یکی از مردم به زمین افتاده بود و پای شکسته اش را که استخوانش بر اثر برخورد وانت نیروی انتظامی بیرون آمده بود را به من نشان داد و کمک خواست.
ترسیده بودم و آن خانم را می خواستم به پیاده رو برسانم تا دوباره وانت نیامده.
گریه کنان و با سختی خود و آن خانم به پیاده رو رسیدیم.
چند جوان بسمت آن زخمی دویدند.
از خود بی خود شدم.
.
.
.
بعد از ظهر فیلم جوانی را دیدم که ساعتی پیش گلوله به چشمش جورده بود و روی دست مردم بود .
زنش آنطور که برادرم به عنوان شاهد عینی می گفت زیر سرس را گرفته بود.
شهید دومی که من از آن مطمئن شدم.
حالم بد شدو تا ساعتی چیزی نفهمیدم.
.
در مسیر خانه نیروهای انتظامی را دیدم که در ساختمان مرکزی راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ در حال تعویض لباس بودند و با چفیه بر گردن و لباس شخصی از در بیرون می آمدند.
تقریبا از روبروی این ساختمان مرکزی و در کنار نمایندگی سایپای ناظم در قرمز رنگی بود که از آن هم دائم نیروهایی با لباس نیروی انتظامی وارد می شدند و کسانی با لباس شخصی از آن خارج می شدند.
مطمئن شدم بی رحمانی که در خیابان وحشیگری می کردند همان لباس شخصی های سابق بودند که لباس نیروی انتظامی به تنشان پوشانده بودند.
دوست دارم اینطور فکر کنم که نیروی انتظامی از این وحشیگریها مبراست.
بد شد هنوز هم نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم حتا حالا واینجا!
داریوش سعدین
هشتم دیماه
در یک کافی نت