مجال مقال
پاورقی هایی از داریوش سعدین
دایه مهربانتر از مادر یا همان خاله خرسه؟
شخصی طی مطلبی تحت عنوان « جنبش سبز و اجرای بی تنازل قانون اساسی » با صراحتی ستودنی و اما احساساتی فارغ از استدلال منطقی و مبتنی بر تعلق خاطر آشکار به شخص میر حسین موسوی قضاوت و تعبیرهای مرتکب شده اند که بنا بر آنکه مقاله منتخب سردبیر جرس بوده مورد واکنش بنده می باشد .
این واکنش البته متاثر از اشارات غیر مستقیم ایشان به مواضعی است که می تواند شامل مجادلات نظری بنده و جناب نیک آهنگ کوثر در چند روزه اخیر باشد. تبادل نظری که طی چند مقاله از اینجانب و آقای کوثر در پایگاه خودنویس در جریان بوده و البته چندین مطلب و مقاله پیرامون آن در همان پایگاه منتشر شده است و همچنان نیز ادامه دارد.

نگارنده مطلب فوق الذکر ضمن ادعاهای غیر قابل اثبات در مطلع کلام ابتدا به درستی از تکثر می گوید اما تایید نقش ممتاز و تاثیر گذار آقای موسوی را جبرا غیر قابل جمع با نفی نقش رهبری ایشان بر شمرده و دیگرانی را که موافق نظر ایشان نیستند با اتکا بر احساسات منکوب می کند.
لازم نیست که بند بند این مقاله را واشکافی کرد و می توان روح حاکم بر آن را معطوف به تلقی رهبری کاریزماتیک میر حسین موسوی قلمداد نمود. دقیقا برداشت های ایشان و انتظارات از دیگران در گردن نهادن به آرای میر حسین موسوی لزوم اضافه کردن اصطلاح «کاریزماتیک» را به «رهبری» ایجاب می کند.
- رهبری کاریزماتیک تعاریفی دارد که نمی توان آن را تفسیر به مطلوب کرد و در تئوری هایی مطرح می شود که اشاره به ساختار هایی بر مبنای مناسبات «قدرت» دارد. می توان به آرای ماکس وبر در این باره رجوع کرد.
ابتدا باید به این پرداخت که بر مبنای چه استدلالاتی کنش جنبش سبز می تواند مقوله ای در حوزه قدرت باشد. ارجاع به سابقه مدیریتی آقای موسوی و یا اشاره به کاندیداتوری موسوی در انتخاباتی که جنبش سبز از آن متولد شد استدلال متقنی بر حیات جنبش سبز در عرصه قدرت خواهی نیست که آنگاه موسوی را رهبر کاریزماتیک آن بخوانیم. از یک سو نقش موسوی نسبت به دوران انتخابات تغییر کرده است و از سوی دیگر دوام جنبش سبز اعتراض به چیزی بیشتر از تقلب در انتخابات بوده است.
درست است که نقطه مقابل جنبش قدرت مداران فعلی هستند اما انگیزه فعالین جنبش به هیچ روی قدرت طلبی نبوده که به این واسطه در راهش جان خود را فدا کرده باشند.
و شاید آسیب وحشتناک این تلقی را باید معطوف به همسایگی کاریزما و توتالیتر دانست. هیچ ضمانتی برای نغلطیدن رهبر به توتالیتر در دسترس اعضای جنبش سبز نیست که اینک اراده معطوف به حق طلبی ها را از آسیب ظاهر شدن دیکتاتوری در آینده آن مصون نگه دارد.
- بحث در این باره که آلترناتیوی برای رهبری در برابر موسوی ارائه داده شود نیز بحث بی پایه ای است. جنبشی که آرمانش احقاق حقوق شهروندی بوده با چه مکانیسمی می تواند انتخابات رهبری برپا کند تا به اصول خود خیانت نکرده باشد و آرای همگان را لحاظ نماید؟ برقراری یک دموکراسی در جنبشی که به درستی یک جنبش متکثر خوانده می شود دور از ماهیت جنبش سبز می باشد. دموکراسی را اگر با تعابیر هانتینگتون توزیع قدرت بخوانیم آنگاه باید پرسید که اساسا ماهیت قدرت در جنبش سبز چگونه قابل معنا بوده که اینک به توزیع آن بپردازیم؟ جایی پیش از این نیز در مقاله ای اشاره کرده بودم که مثلا در برخی جوامعی که برقراری دموکراسی در آن نا مفهوم بوده دلیلش را بی هویتی قدرت می دانند.
- تمجیدهایی که طرفدارانه در پی اصالت قائل بودن برای قانون اساسی ارائه می شود را تنها باید در قالب همان تعلق خاطر مسکوت گذاشت. اما قانون اساسی در آینده جنبش نقشی بیش از یک گذرگاه کم تنش تر از دیگر مسیرها بسوی مقدمات برگزاری یک انتخابات آزاد ایفا نمی کند.
گذرگاهی که به واسطه آن از حاکمان فعلی سلب صلاحیت شده و می توان آمران و عاملان جنایات رژیم را مورد مواخذه و محاکمه قرار داد . اساسا الزامات حقوقی نیز می تواند نقش محدود قانون اساسی را در آینده تایید کند. قانون اساسی که همگان مترصد اصلاح آن از ظرفیت ساختن دیکتاتوری هستند.
( در مطلبی دیگر در مجالی مناسب به این الزامات حقوقی نیز خواهم پرداخت هر چند که ویژه کاران این حوزه در پردازش آن اولویت دارند. )
- اگر ماهیت واقعی جنبش را بدرستی جبهه ای متشکل از طبقه مظلومین در برابر طبقه حاکمان ظالم بپذیریم آن گاه بسیاری از ایرادات و اختلاف نظر ها به سود « هویت طبقاتی » و ایجاد « طبقه برای خود » بر طرف خواهند شد.
در تلقی یک تقابل طبقاتی از موضع جنبش سبز نیازی به جستجوی شخصی به عنوان رهبر نیست که منشا اختلاف شود .
می توان با اصالت دادن به رویکرد مسئولیت پذیرانه همراهان جنبش حتی از جان گذشتگی شان را تعبیری درست از آزادگی دانست .
علایق به اشخاص و نقطه نظرات متفاوت را فدای پافشاری بر نقاط اشتراک جمعی کرد و بر لزوم انسجام همه کسانی که در نقاط مشترک تفاهم دارند صحه گذاشت.
این نقاط مشترک می توانند برقراری روح منشور جهانی حقوق بشر و محاکمه عادلانه عاملان ستم بر ملت باشند.
هیچکس هم نمی تواند جنبشی را که خواستگاهی چندین ساله دارد برای خود و گروهش مصادره کرده و نباید بواسطه نقش موثرتری که شاید یک گروه می تواند در پیشبرد اهداف جنبش و جذب مردم ایفا کند دیگران را از دایره سبز ها رانده ، سهم بیشتری از غنائم بدست نیامده مطالبه کرده و دست به نظارت استصوابی بزند.
در موفقیت کنشی جمعی لاجرم تقسیم وظایف لازم است.
اگر اشخاص یا گروهک های زیر مجموعه جنبش سبز جز این عمل نمایند تا بنا بر تعابیر مارکس با ایجاد « طبقه در خود » جنبش را در کنشگری عقیم کرده و از انسجام ساقط کنند، خیانت به ملت اتهام همیشگی آنهاست.
از سوی دیگر نگارنده مطلب فوق الذکر کسانی را محترم و نا محترم خوانده و به صرف احساساتی که به قول خودش رگ گردن را بیرون زده افترا نثار دیگرانی می کند که به رهبری میر حسین موسوی آنگونه که ایشان می خواهد گردن نمی نهند.
حاکم میان ما فقط می تواند منطق باشد و حتی اگر اکثریتی زورمند در صدد حاکمیت تلقی غیر منطقی خود در قالب جنبش شوند نه تنها ریزش های بسیار متوجه جنبش می کنند بلکه به فرض محال موفقیت با آن جنبش ساختار معیوب و مخربی را پی می ریزند.
برادر جان این اصرار از سر چیست که با وجودی که آقای موسوی خود را رهبر نمی داند شما به حسب علاقه شخصی و اشتباه محاسباتی کاسه داغ تر از آش شده اید و یا بقول خودتان دایه مهربانتر از مادر تا نقش پر مسئولیتی را برای ایشان قائل شوید. نقشی که نه خصوصیات موقعیتی ایشان و نه الزامات جنبش هیچیک آن را بر نمی تابند.
تقلیل سطح تقابل طبقاتی به تقابل اشخاص البته مطلوب رژیم می باشد تا کنترل بیشتری بر مخالفینش اعمال کند و در لحظه مناسب ضرباتی را بر پیکره آنان وارد نماید.
اینکه موسوی و یا هر شخص دیگری را ولو با اجماع رهبر بخوانیم در واقع مختصات مبارزه را به سود رژیم رقم زده ایم.
از یک سو کسانی موسوی را رهبر خوانده و در نعت و ستایشش تمام هویت جنبش را معطوف به فرزانگی ایشان دانسته و از سوی دیگر نیز کسانی با رهبر خواندنش آرمان های جنبش را لگدمال شخصی می خوانند که در برابر ستم های دهه اول انقلاب اسلامی سکوت کرده و یا شاید گاها آن ستم های ناروا را تایید کرده باشد.
شاید دوستی شما با موسوی همان « دوستی خاله خرسه » باشد آنگاه که با رهبر خواندن ایشان حریم خصوصیشان که شامل علایق شخصی به آیت الله خمینی می شود را در معرض تفحص قرار می دهید.
پرسشی که تنها با قائل بودن نقش رهبری جنبش برای ایشان متوجه میر حسین موسوی شده و واضح است که هر پاسخی که به این پرسش ها از سوی موسوی داده شود - اگر پیش فرض رهبری ایشان را در مثال بپذیریم - سبب آسیب به جنبش می شود.
پرسش هایی از سنخ مسائلی که دوستانی چون نیک آهنگ کوثر و دیگران مطرح می کنند که تنها در صورت پذیرش رهبری ایشان بدرستی قابل ارائه هستند.
یا جناب موسوی دوران آیت الله خمینی را علی رغم علاقه شخصی به آقای خمینی رد می کنند که حتما مورد واکنش شدید رژیم مواجه شده و رهبر جنبش را در معرض حذف قرار می دهد.
و یا آن دوران اعدام ها و کشتارهای نا عادلانه را حق و عدالت تعبیر می کنند که اگر اینگونه شود در لحظه جنبش از هویتی حق جویی تهی شده و مضمحل می شود و نهایتا به گروه کوچکی بدون حمایت مردمی چندانی تبدیل می گردد.
چگونه از هم پاشیدن جنبش و تبعات تایید حذف مخالف محل بحث نیست اما شما که این گونه مصرید که اصطلاح رهبری را مصادره بمطلوب کرده و متوجه میر حسین موسوی بدانید آیا به پیامد های آن نیز اندیشیده اید؟ لازم است که بیاندیشید!
تمام همراهان جنبش سبز موظفند با احتراز از شخصی کردن مسایل و دخالت علایق خود نقاط ضعف برای جنبش نتراشیده و اشخاص را در معرض حذف از جنبش قرار ندهند آنگونه که اکنون میر حسین موسوی را به عنوان یک مهره موثر بر مناسبات جنبش اینک بر سر دو راهی وجود جنبش و یا وجود خود با خطر حذف مواجه شده اند. بهتر است ایشان را همان بخوانیم که خود مصلحت می داند.

یک همراه کوچک جنبش
داریوش سعدین

تولبار جنبش سبز