مجال مقال
پاورقی هایی از داریوش سعدین
حالم از خودم به هم می خورد
من خسته ام.
هوس فریاد دارم.
گریه ام می گیرد هر وقت در اینترنت می چرخم.
کاش همه انها که غیرت در خیابان رفتن را دارند صدایم را می شنیدند تا بگویم که دوستشان دارم.
من به مردم حسودیم می شود .
من می ترسم حتی از نوشتن.
من ترسو ام اما حتما انسان هم هستم.
دلم می خواهد مرده باشم تا بهانه ننوشتنم باشد .
شاید هم حسرت این آزادی مرا کشته است.
کاش جرات شعار دادن در خیابان ها را داشتم.
کاش کفش کتانی داشتم تا از تعقیب مامورها در می رفتم.
کاش می رفتم و باتوم می خوردم.
کاش اشکم از گاز اشک اور در می آمد.
کاش اشک مادرم از دیدن جسد تیر خورده ام در می آمد.
راستی چه می شد اگر امشب ظالم می مرد؟!
چه می شد اگر می شد اشک هیچ مادری را ندید.
کاش هر کس خودش انسانیت و انصاف داشت.
کاش من هم شجاعت داشتم.
کاش ایرانی آزاد بود.


تولبار جنبش سبز