مجال مقال
پاورقی هایی از داریوش سعدین
در جستجوی پاسخ منطقی ، چند پرسش صریح از دوستان خودنویس
من به نوبه خود با یادآوری الزامات انسجام تشکیلاتی با عاریه گرفتن از تعبیرات مارکس لزوم برقراری «طبقه برای خود» در مقابل « طبقه در خود» را یادآور شدم. و از سویی به استناد تعاریف هانتینگتون توضیح دادم که اساسا در جنبش قدرت ماهیتی ندارد که برخی در پی توزیع آن بر آمده اند.
جای دیگر نیز خدمت دوستی عرض کردم که دموکراتیزه کردن تمام عرصه ها غیر عقلایی و نا ممکن است و البته می توان گفت در موقعیت اکنون نقض غرض نیز هست. به این معنی که دلسوزان جنبش با نادیده گرفتن خصوصیات یک جبهه مبارزات طبقاتی هر چند که فکر می کنند که در خدمت به جنبش کاری کرده اند اما در واقع در مسیر مضمحل کردن جنبش و ایجاد تفرقه و پراکندگی قدم بر می دارند و تداوم وجود جنبش را با مخاطره مواجه می نمایند.
در مقالی گفتم که هر چیز جای خود دارد . اگر می بینید که تکصدایی در رژیم آزار دهنده است بدان دلیل بوده که آنان ادبیات جنگ را به حیطه حاکمیت آورده اند و در سوی دیگر بام کسانی می افتند که ادبیات ایده آل حاکمیتی نیکو را سعی دارند به عرصه مبارزه تحمیل کنند!
هر دوی این مواضع اشتباه است و آسیب و بلا از این تزویج ها متولد می شود.
جامعه ایرانی لازم است از این دگم اندیشی ها فارغ شود. قرار نیست که هر کلیدی همه قفل ها را باز کند.
آغاز هر مبارزه ای مبتنی بر قضاوت است. خوب و بد بودن باید مشخص باشد. مرز میان عقاید مفید و مضر را باید شناسایی کرد. هر کس که به مبارزه برخواسته بر مسند قضاوت نشسته و موضع خود را مشخص کرده است.
ممکن است که این ادبیات برای دوستان یادآور خطابه های حاکمیت باشد و البته اگر ابتدا در برابر پذیرش آن مقاومت کنند ناشی از خاطره دهشتناکی است که حاکمیت به همین وسیله به ایشان تحمیل کرده است.
اما به پسند ما ارتباطی ندارد و این ادبیات مبارزه و جبر منطق است. حاکمیت در اشتباه بوده که سلاح جبهه را به عرصه عمومی تعامل با شهروندان آورده و از این بابت جنبش نیز باید در قالب راهکاری روشن اعلام کند که این حربه تنها محدود به مقطع ساقط کردن دیکتاتور کارکرد دارد. تداوم بکاربردن این ادبیات پس از آن مقطع مشخص این حق را به دوستان می دهد که به مخالفت برخیزند.
شاید بتوان گفت که اساسا جنبش سبز پس از ساقط کردن دیکتاتور و برگزاری انتخاباتی آزاد دیگر طبقه منسجمی را در برابر خود نخواهد دید که لازم باشد انضباط مبارزه را رعایت کرد!(گفتم شاید!!!)
نمی خواهم که بحث چرایی اصالت تکصدایی در مبارزه و ارتباطش با دگم بودن دموکراسی را باز کنم و این بحث به اضافه واشکافی الزامات و خصوصیات جبهه تقابل طبقاتی موکول است به زمان مناسب تری! البته حتما دوستانی ویژه کار بهتر از من می توانند به این بحث بپردازند.
اما مسایل میان من دوستان:
- گاهی مدعیان سکولار فریاد وا سکولارا(!!!) سر داده اند اما پاسخ دادم که اگر آرمان جنبش برقراری منشور جهانی حقوق بشر باشد سکولاریته کردن حاکمیت آینده نیز حتمی است . بهانه کردن سکولاریته برای هیاهو از سر چیست؟
- میر حسین موسوی رهبر جنبش نیست و خود نیز ادعایی ندارد . اینکه سابقه نخست وزیری و نامزدی برای ریاست جمهوری را دستاویز اثبات قدرت طلبی ایشان قرار دهیم منطقی نیست.
البته گویا استدلال جدیدی هم آمده که چون رژیم او را رهبر خوانده پس او رهبر است. نه دوستان! این که رژیم از پی دفاع رهبر سازی کند بدیهی است چون اینطور سطح تقابل را به میان اشخاص و نه طبقات تقلیل داده و آسوده تر دفع خطر می کند. پس سوال اساسی این است که چه منطقی مبنای رهبر خواندن موسوی شده است؟ آیا صرفا محبوبیت ایشان بواسطه آرایی که در نقش کاندیداتوری جلب کرد؟ اما حتما می پذیرد نقش کاندیداتوری مغایر با نقشی است که اکنون ایشان بر عهده دارند.
- این تفتیش موسوی چه حاصلی دارد؟ آیا اولویت جنبش اعمال نظارت استصوابی بر همراهان جنبش می باشد؟ جایی برای دوستی نوشتم :
« البته باز هم با چشم پوشی اگر ردای رهبری را نیز بر تن موسوی کنید باید گفت که شما اشتباها مسئولیت رهبری یک حکومت را با رهبری یک جبهه اشتباه گرفته اید!
بیشتر به نظر می رسد رفع نواقص عدم امکان پرسش از رهبری در قانون اساسی ج.ا را در موقعیت نا متناسبی جستجو می کنید!
تطبیق آن رهبری با این رهبری تحمیل تشابه لغت بوده و به قول معروف می تواند غلط مصطلح نام بگیرد. یک مشکل زبانی!»
بله آنطور که به نظر می رسد موسوی الزامی به پاسخ گویی به هر سوالی را ندارد ، مثل هر شخص دیگری!
- آیا دوستان به انسجام تشکیلاتی و هویت طبقاتی معتقدند یا نه؟
- فکر نمی کنید عجولانه خواسته های کثیری به جنبش تحمیل می کنید که برآوردنشان با واقعیت تناسبی ندارد؟
چرا خواسته ها را نمی توان مقطعی پیگیری کرد و سنگر به سنگر پیش رفت ؟
درست است که ما خود را در جبهه خوب می دانیم اما این بدان معنا نیست که همه همراهان پاکیزه و بی غل و غش باشند. هر کسی با انگیزه ای در پی ساقط کردن دیکتاتور است و دیکتاتور چون نقض حقوق مدنی کرده بد است پس همگی حد اقل بر احیای حقوق مدنی متفقند. این مهم است!
شاید یکی پس از اینها در پی شاهزاده رضا برود و دیگری یک آیت الله علم کند! اینکه حق با کیست مربوط به دوره ای پس از سقوط دیکتاتور و برقراری انتخابات آزاد است.
- و اگر با تسامح به بازیگوشی شما نیز تن در دهیم آنگاه سوال اینست که چگونه باید مرز میان دوست و دشمن را تشخیص داد؟
اینک پرداختن به این نقاط اختلاف عقلایی نیست و صرفا تفرقه افکن بوده و همراهان جنبش را از متن فارغ و به حاشیه پر مجادله مشغول می کند.
من در انتظار منطق نشسته ام!
پیش از اینها یکی از دوستان سر شناس و پیگیر این مباحث در ایمیلی صریحا نوشته : «من در پی اتحاد نیستم و این قضایا برایم مهم نیست و عرصه جنبش عرصه یارکشی است و من هم در پی سهم خواهی»!!! و به نظر من لا اقل می توان گفت هر کدام از دوستان که همواره کارکرد ویژه ای برای اصطلاح سبزاللهی می جوید بصورت خودبخود در موضعی اینچنین نشسته است.
موضع شما چیست؟

تولبار جنبش سبز