مجال مقال
پاورقی هایی از داریوش سعدین
به استناد یک شعار رایج ، جنبش سبز به ولایت فقیه تعلق خاطر دارد؟!
ابزار استدلالات برخی دوستان جهت متهم کردن دیگران به خیانت به جنبش سبز ارجاع به اتفاقات رخ داده پیش از اینها بوده و ایشان با رمز گشایی از نشانه ها برچسب ها و اتهاماتی را متوجه دیگران می کنند.
به عنوان مثال:
- دعوت میر حسین موسوی به تامل بیشتر در شعارها را تعبیر به تلاش برای مهار اعتراضات کرده اند و میر حسین موسوی را در مقام شخصی معرفی می کنند که بازیگردان این صحنه ها بسود حاکمان است.
اگر آقای موسوی طرح شعارهای ساختارشکنانه را بنا بر مصالحی چون امنیت جانی و مالی خود شعار دهندگان توصیه نمی کند برخی مشتاقند این توصیه را به همدستی ایشان با حاکمان تعبیر نمایند.
- آقای کدیور بر طبق دغدغه شخصی خود شعار «نه غزه نه لبنان...» را به «هم غزه هم لبنان...» اصلاح نمودند تا برداشت های غیر انسانی احتمالی از این شعار را گوشزد کرده و اعلام نمایند که جنبش سبز همانگونه که خود توقع دارد که نقض حقوق بشر در ایران مورد حساسیت جهانی قرار گیرد نباید نسبت به تضییع حقوق دیگر اقوام و ملل بی تفاوتی نشان دهد اما از آن سو این اقدام جناب کدیور تعبیر به تحریف شعارها شده و در این باب جبهه گیری های غیر ضروری و مغرضانه علیه ایشان شکل گرفته شده است.
- آقای موسوی که خود را نه تنها رهبر نمی داند و یک همراه کوچک جنبش بودن برایش افتخار آمیز است بنابر موقعیت ویژه ای که رای دهندگان انتخابات اخیر برای ایشان متصورند و در پاسخ به خواست همین حامیان هر از چندی بیانیه ای صادر می کنند که بواسطه بلند نظری ایشان و تجارب سیاست ورزی حاوی مطالب مفید و تا حدودی راهبردی می باشند. ایشان حتما به الزامات و پیامدهای ارجاع و اجرای بی تنازل قانون اساسی واقفند لذا بازگشت به قانون اساسی را راهکار برون رفت از این انسداد می دانند همچنانکه احتمالا دیگران نظرات گوناگون و راه حل های مختلف ارائه می دهند. اما ارائه این راهکار پیش نهادی نیز به ولایت مداری ایشان تفسیر بمطلوب شده و از این جنبه مورد هجمه منتقدین بهانه گیر قرار می گیرند.
- آقای کدیور نامه ای به آقای هاشمی نوشته با محتوای امکان استیضاح آقای خامنه ای بر طبق اصول قانون اساسی اما همین نامه از سوی همان نکته گیران تعبیرات جالبی یافته است . پاره ای از آنها آقای کدیور را در مقام حمایت از ولایت فقیه نشانده و استدلال می کنند که ایشان با آقای خامنه ای در مقام ولایت فقیه موافق نیستند اما اساسا نهاد ولایت فقیه را برسمیت شناخته اند. دیگرانی نیز ایشان را متهم به طمع ورزی به همان پست و مقام می کنند.
- آقای مهاجرانی جنبش سبز را به جنبش بی خشونت تعریف کرده و طالبان خشونت را شامل جنبش سبز نمی دانند اما همین گفته مستدل ایشان را به هیات یک توتالیتر در نظر همان عیب جویان تصویر کرده و مدعی هستند که آقای مهاجرانی با نفی خشونت جنبش سبز را بسود خویش مصادره نموده است!
و هستند نمونه های دیگری که هر کدام را می توان واشکافی کرده و مواضع پیرامون آن را رصد نمود.
هر چند این سوال که در باره انگیزه این خرده گیران وسواسی پرسیده می شود اهمیت بسیار و اولویت دارد اما هدف این مقال مواجه نمودن ایشان با پیامد چنین تاویل ها و تفسیر بمطلوب هاست.
خامنه ای قاتل است ....ولایتش باطل است!
این شعار روزمره راهپیمایان طی تظاهرات اعتراضی سال گذشته بوده و حتی دیوار نوشته ها نیز این شعار را شامل می شوند.
خامنه ای بواسطه خونریزی هایی که حادث شد در مقام متهم اصلی قلمداد شده و خطبه های ایشان را نیز در تایید این آدم کشی ها بر می شمرند. تحلیل عموم مردم این است که قتل ها از سوی کسانی اتفاق می افتد که بواسطه حمایت مستقیم بیت رهبری واهمه ای از تعقیب قانونی ندارند.
نهایتا مردم در اینکه خامنه ای مسئول اصلی این جنایتها بوده شک نداشته و آنرا فریاد می زنند.
اما موضوع مورد بحث قسمت دوم این شعار می باشد.
ولایتش باطل است!
ولایت آقای خامنه ای بواسطه قاتل بودن باطل اعلام می شود. یعنی بواسطه قاتل بودن از ایشان سلب مسئولیت می شود.
ادعا بر این است که قاتل بودن صلاحیت ایشان را در تداوم نشستن بر مسند ولایت مخدوش نموده است. در نگاه شعار دهنده می توان اهمیت به مقام ولایت را استخراج کرد. ولایت را که منظور همان ولایت فقیه است شعار دهنده واجد شرایطی می داند که قاتل بودن در آن نمی گنجد. شرایطی که وصفش در قانون اساسی آمده و به استناد قانون اساسی جمهوری اسلامی استدلال شعار دهندگان صحیح بوده و شان ولایت را عاری از صفت قاتل تعریف می کند.
پس شعار دهندگان بنابر تعریفی که قانون اساسی به ایشان می دهد خامنه ای را لایق مقام ولایت فقیه تشخیص نمی دهند.
با استدلالی از جنس استدلال همان خرده گیران بهانه جو می توان مردم را بعنوان کسانی تعریف کرد که نه تنها اصل ولایت فقیه را برسمیت شناخته اند بلکه طی این اعتراضات همواره التزام به قانون اساسی را پذیرفته و به آن متکی شده اند.
با این نتیجه گیری ها همچنین سخن آنانی که جنبش سبز را در تقابل با قانون اساسی و اصل ولایت فقیه پنداشته اند قابل نقض است.
اما از این نیز بگذریم.
با نگاهی واقع بینانه به حرکت جنبش سبز به نظر می رسد نوپایی این جنبش و همچنین انگیزه های سهم خواهانه برخی مانع تعریفی جامع از هویت جنبش سبز بوده و فعالین جنبش نیز در رفتاری واکنشی نسبت به سهم خواهی ها به حاشیه ای می پردازند که مانع جمعبندی ماهیت جنبش و برجسته نمودن مشترکات آن شده است.
تلاش برای شکلدهی بمطلوب جنبش چون فارغ از واقع بینی هاست لاجرم ناکام مانده و آسیبی اساسی متوجه دوام وجود جنبش می کند.البته فقدان یک آکسیون فراگیر و کم هزینه را نیز نباید در شکلگیری چنین فضایی بی تاثیر دانست. در قالب آکسیون های اعتراضی و مراودات مستقیم اعضا با یکدیگر نیز ایشان می توانند به درک متقابل از هم و همدلی نایل شوند.
جنبش سبز را اگر یک سو از جبهه ای در تقابل طبقاتی میان حاکمان و محکومین بپذیریم آنگاه الزامات انسجام تشکیلاتی ایجاب می کند که فارغ از تفاوت ها و منافع قشری تنها با تاکید روی مشترکات ، اعضا همصدا بر سر حاکمان فرود آیند و در مسیر امنی به هدف برگزاری یک انتخابات آزاد قدم بردارند.
در این طبقه قدرت ماهیتی ندارد که قادر به توزیع آن بوده و یا در صورت یک شخص آنرا متمرکز کرده و متجلی نمود. سهم خواهی ها بی اساس و غیر منطقی می باشد و نباید با توسل به استدلالات سست دیگرانی را از حضور در جنبش رد صلاحیت کرد و یا دوام حضورشان را منوط به شرایطی جز انضباط مبارزاتی دانست. باید با احتراز از ایجاد طبقه در خود بسوی برقراری طبقه برای خود رفت.

تولبار جنبش سبز