مجال مقال
پاورقی هایی از داریوش سعدین
جنبش سبز ولایتمدار است؟؟؟!
خامنه ای قاتله ، ولایتش باطله!
این یک شعار روزمره جنبش سبز بوده و همیشه فریاد شده و گاهی حتی محرک نیروهای سرکوب برای درگیری با مردم نیز بوده است.
اما آیا تا کنون روی پیام این شعار تمرکز شده است؟
قسمت اول شعار که می گوید خامنه ای قاتل است را می توان خبری از واقعیت اتفاق افتاده تلقی کرد . مردم مسئولیت خونریزی مزدوران را بدرستی متوجه شخص خامنه ای کرده اند. همگان بر این باور هستند که عاملین جنایات از پشتوانه شخص رهبر برخوردارند.
آن مزدوران از پیامد عملشان ترسی ندارند و خود را موظف به پاسخگویی به هیچ نهاد قضایی نمی دانند چون در زیر مجموعه نهادی این فعل را مرتکب شده اند که تنها باید پاسخگوی ولایت فقیه باشند. پس نتیجه آنکه مسئولیت این اقدامات جنایتکارانه را می توان متوجه شخص خامنه ای دانست ضمن اینکه تهدیدهای ایشان از پیش وقوع چنین جنایاتی را خبر می داد.
شعار دهندگان از قسمت اول شعار به عنوان مقدمه استفاده کرده و پس از آن تداوم ولایت خامنه ای را به استناد آن باطل اعلام می کنند.
اما پیامد مهمتر از این خلع صلاحیت از خامنه ای می تواند بسیار بحث برانگیز تر باشد. فراتر از این می توان متوجه بینشی بود که ولایت را مشمول خصوصیاتی دانسته که خامنه ای حائز آن ویژگی ها نیست. ولایت فقیه بنا بر تعاریف قانونی خود ویژگی قاتل بودن را بر نمی تابد و به نظر می رسد مردم با استناد به تعاریف قانونی از ولایت فقیه ضمن قضاوت در تطبیق واقعیت با قانون ، اصل ارجاع به قانون اساسی را محترم شمرده اند.
به این واسطه شعار دهنده التزام به قانون اساسی را پذیرفته و ولایت فقیه را به رسمیت شناخته است.
به زبان ساده ایشان خامنه ای را از ولایت فقیه بودن خلع می دانند و صلاحیتش را به چالش می کشند اما در همین کنش لاجرم نهاد ولایت فقیه را پذیرفته و حتی ویژگی هایی را برای آن در ذهنشان دارند.
از این تلقی که جنبش سبز وفادار به قانون اساسی و ولایت فقیه است می توان در رد تلاش های مدعیان سکولار و یا جمهوری خواهان حقوق بشری استفاده برد اما خود من نیز روی این استنتاج کلامی اصراری نداشته و آن را مردود می دانم !
این برداشتها از یک شعار رایج به مدد شیوه استدلالات دوستانی است که نشانه ها را تفسیر بمطلوب کرده و بدین واسطه هر کس را می توانند مذمت کنند.
هدف از این نوشتار نیز مواجه کردن ایشان با پیامدهای این شیوه انتقادی بوده است.
دور از ذهن نیست اگر بگوییم هر کدام از تئوری های ارائه شده از سوی اعضای جنبش در خود نقطه ضعف ها و آسیب هایی را دارد که می شود با کشف و برجسته نمودن آنها حتی به آرای متناقضی رسید که در تقابل مستقیم با اهداف ارائه دهنده آن تئوری باشد.
برجسته کردن اکتشافات رندانه از گفتار دیگران نیست که ارزش کلام ایشان را معین می کند بلکه میزان تناسب راهکارها و پیشنهادات با واقعیات و محاسبه هزینه و فایده معیار منطقی سنجش تئوریهاست.
دردناک است آنگاه که گفتار یک دلسوز آگاه برای جنبش به تیغ وسواسگونه بهانه جویی ها گرفتار می آید و اعتبار کلام مخدوش می شود.
اینگونه است که فعالین به جای تمرکز بر مصالح جنبش انرژی خود را صرف برچسب زدن و دامن زدن به فضای بی اعتمادی می کنند. در این فضای مبهم حتی یافتن اشتراک نظر ها نیز آنچنان دشوار شده که به نظر دیگر اثری از همدلی ها در تقابل با دیکتاتور نیست.
ماهیت زبان گاها فرصت تاویل های گوناگون و مختلف را فراهم می کند اما آنچه اهمیت دارد فراغت از تفاوت ها و جستجوی اشتراکات است. این از الزامات گفتگو است و همچنین موقعیت اکنون ملت ایران در تقابل با دیکتاتور مسلح و مالدار می طلبد که همگان در برابرش همصدا فریاد برآورند.
این همصدایی را تنها با برجسته کردن اشتراکات و احتراز از تقابل های نا لازم می توان بدست آورد.
از هر کجا می توان نشانه هایی یافت و با تفسیرشان ناسخ آرای کلی و بدیهیات دیگران شد. یعنی بسیاری دلسوزان با یک برداشت شخصی و تعریف منحصر بفرد از شرایط جامعه ایران به سراغ ارائه راهکارهای نو می روند اما از آن سو آنچنان در فضای متناقض و بی هویتی گرفتاریم که با مختصری جستجو می شود اساس تعریف ها را زیر سوال برده و مردود کرد.
اینک اگر لزوم انسجام تشکیلاتی و هویت طبقاتی پذیرفته شود می توان راهکارهایی که جنبش را به آن موقعیت رهنمون می کند مشخص کرد.
هویت طبقاتی آنچنان که از آرای مارکس برداشت می شود پیش نیاز حرکت اعتراضی جنبش سبز به سوی موفقیت می باشد. این هویت طبقاتی نیز باید ها و نباید هایی را می طلبد که در سایه آن تاکید روی اشتراکات و فراغت از اختلافات راهگشا می باشد.
همچنین مشغولیت در آکسیونی فراگیر و کم هزینه برای ترویج مراودات و کشف اشتراکات مفید و یا شاید لازم می باشد.

تولبار جنبش سبز