مجال مقال
پاورقی هایی از داریوش سعدین
نفی استبداد ، اصلاح و انقلاب
مدت ها در پی کشف انگیزه دوستانی بودم که به نظر من فارغ از الزامات انسجام تشکیلاتی با طرح مسائلی نابجا جبهه مبارزات بی خشونت جنبش سبز را با خطر پراکندگی مواجه می کردند.
امروز در موقعیت جدیدی هستم.
از یک سو در یافته ام که ایشان اساسا با مشی جنبش سبز قرابتی ندارند و به نوعی خود را انقلابی می دانند. به هر تعریف حقوقی ایشان برانداز خوانده می شوند و نمی توان به مدد مقررات حقوقی از اینان دفاع نمود اما به هر حال چون در غایت نگر ورزیشان می توان رویای ایران آزاد را دید حداقل مورد تقابل بنده نمی باشند.
البته ایشان نیز محقند که کنش یک سال پیش ملت را به سود خود تحلیل کنند و این سهم خواهی را به داوری عموم بگذارند .
معتقدم که اگر صرفا هجمه تبلیغات ( که البته چیزی جز این نیز در دسترس دوستان انقلابی نیست) می توانست اذهان عمومی را جهت دهی کند اینک اساسا جنبش سبزی نبود که خصوصیت بارزش تقابل با رژیمی است که بیش از سه دهه سرمایه های عظیم در پیروسازی هزینه کرده است.
اما از سوی دیگر گویا ایشان چندان پشتوانه نظری محکمی برای قوام بخشی به موضع انقلابی خود در دسترس ندارند.
به نظر می رسد ایشان هویت خویش را از موضعی سلبی که همان «اصلاح خواه نبودن» است پی گرفته اند و از تعریف ایجابات موضع انقلابی خود ناتوانند.
ادبیات پرخاش گرانه نسبت به حاکمان و سران رژیم گاها دامنه ای گسترده یافته که حتی مسئولین سابق و بعضا مرده را از یک کران و اساس مذهب را در کران دیگر شامل می شود. در سراسر گستره این دامنه نفی و ایراد رصد می شود و در این فرار از هر آنچه گذشته ، هیچ ارتباطی میان واقعیت اکنون با آرمان ایشان تعریف نمی شود.
صرف مناسب دانستن توسل به یک دگرگونی کلی برای نیل به اهداف عالیه راضی کننده منطق نیست و ایشان در این داعیه موظفند راهکار های خویش را حداقل تا رسیدن به زمان موعود دگرگونی و انقلاب طرح و ترسیم نمایند.
این جبهه دگرگونی خواه که پیگیر ساختارشکنی آنی هستند بسا بیشتر از جنبش سبز اصلاح خواهان از رنگ و تکثر آرا برخوردار است.
از سازمان مجاهدین خلق تا سکولارهای باصطلاح نو و از پاره ای سلطنت طلبان تا عده ای از روزنامه نگاران سابق و همچنین دیگرانی که متاثر از فضای وهم آلود تبلیغات انقلابی در این جبهه می گنجند همگی ساختار شکن برشمرده می شوند.
حلقه ارتباط این جمعیت ها با یکدیگر ادبیات مشترک مورد استفاده ایشان است .
همگی در هجمه به اصلاح خواهی مشترکند.
استعمال اصطلاحاتی چون سبز اللهی در میانشان عمومیت دارد.
خود را قائل به هیچ آداب کلامی نمی دانند و به آسانی اصطلاحات پوپولیستی را برای پیشبرد مباحث شان بکار می برند .
و در نهایت همگی بر واشکافی حوادث رخ داده در دهه شصت اتفاق نظر دارند اما جالب است که تمرکزشان نه بر رژیم مرتکب بلکه متوجه شخصیت هاییست که سابقا در این رژیم مسئولیت داشته و اینک در جبهه اصلاح خواهان هستند.
جالب است که مقاله اخیر محمد رضا روحانی از سران شورای عالی مقاومت سازمان مجاهدین خلق را با عنوان
«سرنوشت سبزاللهی ها» خوانده و مفاد و ادبیات آن را با برخی مطالب منتشره در همین پایگاه خودنویس از سوی برخی طالبان انقلاب قیاس کنید.
به هر صورت لازم است در مواضع و جبهه گیری ها تجدید نظر کرد.
اساسا اصلاح خواهان و انقلاب طلبان هر دو در تقابل با دشمن مشترکی مشغولند . بدیهی است که اصلاح و انقلاب در تئوری با یکدیگر متعارضند اما با نظر به واقعیت این دو جبهه در برابر یک جبهه قدرتمند مالدار صف آرایی کرده اند و اکنون مجال مشغولیت به مباحث نظری میان این دو نیست بلکه باید هر مشی و منشی خود را با استدلالات مسلح کرده و راهکارهای تقابل با استبداد را پی بگیرد.
به جای صرف انرژی جهت نفی و تقابل میان اصلاح و انقلاب که حتما هر دو را تا حدودی فارغ از ضدیت با استبداد می کند لازم است که بر روی فشار بر دیکتاتور متمرکز شده و با پیگیری اصول و راهکارها آکسیون های مستهلک کردن دیکتاتوری را عملی کرد. البته اگر انقلابیون اساسا اعتقادی به مستهلک کردن استبداد دارند چون به نظر یک حرکت آنی و ساختارشکن را در سر می پرورانند!

تولبار جنبش سبز